فى الموعظه الحسنة
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
اى همبازى اطفال، اى حمال اثقال اى محبوس چاه جاه، و اى مسموم مار مال، اى غريق بحر دنيا و اى اسير همومات آمال ، مگر نشنيده و نخواندهاى «إِنَّمَا الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» و نشنيدهاى فرمودۀ آن حكيم غيبدان منزه از عيب و شين را كه به فرزند ارجمند خطاب كرده «بنى انّ الدّنيا بحر عميق غرق فيها الاكثرون». و حقير عرض مىكنم عن تحقيق و نحن منهم و اگر بخواهى عمق درياى حكمتش را بفهمى، در حقيقت لفظ عميق، فكر نما، ببين چقدر از جواهر حكمت در اين صندوق كوچك براى متفكرين بعنوان هديه درج فرموده، همين قدر بدان، دريا نهنگ دارد، ماهى دارد، جانورهاى عجيبۀ آن بسيار و مهالك غريبۀ آن بىشمار، جزائر هولناكش زهرۀ شيران را آب، و كوههاى سهمناكش چه بسيار مردمان را ناياب نموده، اصل و ميدان اين دريا از ظلمات جهل ناشى شده است، و در اوديۀ اراضى قلوب اهل غفلت جا دارد، امواج آمالش بسى كشتىهاى عمر را به باد فنا داده، و جبال هموم و غمومش بسا پشتهها از كشتهها نهاده، مارهاى معاصى مهلكۀ آن، چه بسا اشخاص را به سمّ خود هلاك كرده، نهنگهاى اوصاف مذمومهاش چه كسان را فروبرده، و آب محبت تلخ و شورش چه مردمان را كور و چه چشمها را بىنور نموده، هركه در اين دريا غرق شد، سر از گريبان نار جحيم بيرون آورده، در عذاب اليم خواهد ماند.
آدمهاى اين دريا نسناس و سباحت ايشان در اين دريا به ساحت وسواس است، راهزنانش جنود ابليس، و اسلحۀ جنگشان خدعه و تلبيس است، اگر از عمق اين دريا بپرسى عرض خواهم كرد كه انتها ندارد، و اگر باور ندارى، به غواصان اين دريا، يعنى اهل دنيا از اولين و آخرين نظر نما و ببين كه همگى در آن غرق شده، احدى به قعر آن نرسيده، و اگر بهتر مىخواهى بفهمى، به حال خراب خودت نگاه كن و ببين كه هر قدر داشته باشى، باز زياده از آن را طالبى و حرصت در جائى توقف نمىكند.
اى آقاى من، اين دنيا چگونه مردم را به خاك سياه نشانده، و قلوب ايشان را كه براى محبت و معرفت خلق شده، طويلۀ اسب و استر نموده، جوارحشان از قاذورات گنديده و دلهايشان آنى خضوع و خشوع نديده، و ذرهاى ذوق حلاوت طاعت را نچشيده، نه در نهادشان از توبه اثرى، و نه در اوهام تفكر نحس ايشان از خداوند جلّ جلاله خبرى، شب و روز به سيف و سنان لسان، عرض و مال و عصمت مسلمانان را پارهپاره مىكنند، قلوبشان خالى از ذكر و فكر و مملو از حيله و مكر است، دست عقل را بسته و دست هوا را گشاده چه زخمها از آن دستها بر كبد دين رسيده، و چه مصيبتها در شرع شريف برپا شده، لباس خدائيان را كنده، و جامۀ فرنگيان را پوشيده، اطعمه و اشربۀ اسلام را بدل به زهر و زقّوم نصارى و دهريان نمودهاند، وظايف شرع را متروك و آداب كفر را مسلوك داشتهاند، بازار كفر و شرك در بلادشان معمور و آباد و سوق اسلامشان مخروب و بر باد، وا فضيحتاه عسكر كفر در بلاد وجود ما منصور و مسرور و لشكر اسلام مقتول و مأسورند .
نه ما را در عاقبت كارمان فكرتى، و نه از سياستهاى الهيّه بر امم (*) ماضيه رسيده عبرتى، قضيۀ هايلۀ ابابيل را شوخى و قصۀ فرعون و قابيل را مزاح پنداشتهايم، زمينى كه قارون را با گنج بسيار فروبرده، با ماى كج و گيجها موجود است. جان من آن بادهائى كه به آنها قوم هود را تأديب نمود، حال هم آن قادر حليم را مطيعند، اگر تو از اطاعت امر آن سلطان عظيم الشّأن جرأت نموده، سرپيچيده خاك و آب، باد و كلوخ و سنگ، ذليل و منقاد اويند. بلى گول صبر و حلمش را خوردهاند از حكمرانى عظيم او غافل شده، لباس شرم و حيا را كنده، قدم جرأت را پيش گذاشته در حضور عزّ و جلالش مرتكب معصيت او شده، مگر نمىبينى
چگونه حكم محكم او در سماوات و ارضين جاريست؟ مگر نخواندهاى كه يوم نشور آسمانها منشور مىشود؟
بلى چگويم از شر آن روز پر آه و سوزى كه قلوب خائفين را خوفش گداخته، چگونه گداخته نشود، و دلهايشان از روزى كه زمين آن آتش سوزان و صراطش تيزتر از شمشير برّان است، عقلها پرّان، و اشكها ريزان است، نجومش منتثر و مردمانش چون جراد منتشر، هولش عظيم، و انبياء در اضطراب و بيمند، اخيار ، مدهوش و ابرار، بىهوشند، شدائدش بسيار، و محنتش بىشمار است، آفتاب بالاى سر و زمين چون كورۀ آهنگر، بدنها در عرق غرق، و لحوم و عظام در سوز و حرق . جهنم دورشان را گرفته و راه فرار برايشان بسته، ظالم شرمسار و عادل اشكبار، نامهها پرّان بر يمين و يسار مردم در دهشت و انتظار، ملائك غلاظ و شداد در تردد و عقوبت الهيّه بر مردة و عصاة در تشدّد. يكى از اسامى آن روز يوم الحساب است، و ديگرى يوم التّناد از طرفى منادى به خنده و بشارت ندا مىكند:
«يا اهل الجنّة اركبوا» و از جاى ديگر ندا مىكند كه: «يا اهل النّار اخسئوا». و يكى را خلعت مىبخشند، و ديگرى را مىكشند، طايفهاى سرمست شراب طهور ، و قومى جگرهاشان قطعهقطعه از ضرايع و زقّوم ماندهام حيران، نمىدانم از قهرش بيان كنم يا از مهرش بگويم، اهل قهرش خاكيان و اهل مهرش افلاكيانند، يعنى اشخاصى كه خود را به افلاك نوريه رساندهاند، اعتنائى اصلا به اين افلاك ندارند، جسمشان جان و جانشان در عرش رحمان، اى به فداى قلوبى كه نور الهى جلّ جلاله در آنها تابان و جلالت مرتبهشان بىپايان، خود را از عالم گسسته و به عالم انوار پيوسته، منوّر به انوار معرفت و مخلّع به خلعت محبت، زهدشان پشت پا به دنيا زده، توكلشان سر از گريبان توحيد بيرون آورده، از خلق عالم رميده، و به مقام قرب آرميده، فكرشان نور و ذكرشان نور و باطن و ظاهر و جسم و جان و خيال و عقل و جنان همه نور و غرق درياى نور بس است، من ناپاك كجا و مدح و وصف پاكان كجا، امثال ماها بايد در تدبير ترك معصيت باشيم، اگر اصل ايمان را محكم كرده باشيم، دنيا نه چنان ما را فريب داده و كر و كور كرده است كه امثال اين مواعظ در قلوب قاسيۀ ما اثرى كند، همين قدر مىدانم كه تكليف مريض رجوع به طبيب است و اطاعت او، و تكليف طبيب معالجۀ حال، نه مريض مطيع، و نه طبيب حاذق است، ولى اگر مريض مطيع باشد، خداوند رحيم او را لا بد به طبيب حاذق خواهد رسانيد، و اگر مطيع نباشد، سكوت كردن با او اولى است. و السلام
