*** امام خمینی (ره) در زمینه اینکه علوم رسمی هدف نبوده بلکه مقدمه باید باشد برای سیر الی الله می فرماید: «در رفع حُجُب كوش نه در جمع كُتب»، گيرم كتب عرفانى و فلسفى را از بازار به منزل و از محلى به محلى انتقال دادى، يا آنكه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات كردى و در مجالس و محافل آنچه در چَنته داشتى عرضه كردى و حضار را فريفته معلومات خود كردى و با فريب شيطانى و نفس اماره خبيثتر از شيطان، محموله خود را سنگينتر كردى و با لُعبه ابليس مجلسآرا شدى و خداى نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد كه خواهد آمد، آيا با اين محمولههاى بسيار، به حُجُب افزودى يا از حُجُب كاستى؟ خداوند- عزّ و جلّ- براى بيدارى علما آيه شریفه مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ را آورده تا بدانند انباشتن علوم- گرچه علم شرايع و توحيد باشد- از حُجُب نمىكاهد، بلكه افزايش دهد، و از حُجُبِ صغار، او را به حُجُبِ كبار مىكشاند. نمىگويم از علم و عرفان و فلسفه بگريز و با جهل عمر بگذران، كه اين انحراف است. مىگويم كوشش و مجاهده كن كه انگيزه، الهى و براى دوست باشد و اگر عرضه كنى، براى خدا و تربيت بندگان او باشد، نه براى ريا و خودنمايى كه خداى نخواسته جزء علماى سوء شوى كه بوى تعفّنشان اهل جهنم را بيازارد .
در جایی دیگر می فرماید: بايد دانست كه مجرد علم برهانى و قدم تفكّرى در باب توحيد فعلى نتيجه مطلوبه ندارد، بلكه گاه شود كه كثرت اشتغال به علوم برهانيّه سبب ظلمت و كدورت قلب شود و انسان را از مقصد اعلى باز دارد، و در اين مقام گفتهاند: العلم هو الحجاب الاكبر. به عقيده نويسنده جميع علوم عملى است حتى علم توحيد. شايد از كلمه «توحيد» كه «تفعيل» است عملى بودن آن نيز استفاده شود، چه كه به حسب مناسبت اشتقاق، توحيد از كثرت رو به وحدت رفتن و جهات كثرت را در عين جمع مستهلك و مضمحلّ نمودن است، و اين معنى با برهان حاصل نيايد، بلكه به رياضات قلبيّه و توجّه غريزى به مالك القلوب بايد قلب را از آنچه برهان افاده نموده آگاه نمود تا حقيقت توحيد حاصل شود. بلى، برهان به ما مىگويد: لا مؤثّر في الوجود الّا اللّه. و اين يكى از معانى لا إله الّا اللّه است، و به بركت اين برهان دست تصرّف موجودات را از ساحت كبرياى وجود كوتاه مىكنيم و ملكوت و ملك عوالم را به صاحبش ردّ مىكنيم و حقيقت لَهُ ما فيِ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَ بيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيءٍ وَ هُوَ الَّذي في السَّماءِ إِلهٌ وَ في الأَرْضِ إِلهٌ را اظهار مىكنيم، ولى تا اين مطلب برهانى به قلب نرسيده و صورت باطنى قلب نشده، ما از حدّ علم به حدّ ايمان نرسيديم و از نور ايمان كه مملكت باطن و ظاهر را نورانى كند بهره و نصيبى نداريم. و از اين جهت است كه با داشتن برهان بر اين مطلب شامخ الهى، باز در تكثير واقعيم و از توحيد، كه قرّة العين اهل اللّه است، بىخبريم.
*** «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیئ علیم» حدید/۴
امام خمینی در مورد عظمت این آیه شریفه می فرماید: عارف به معارف حقّه ارباب معرفت و يقين و سالك طريق اصحاب قلوب و سالكين مىداند كه منتهاى سلوك سالكان و غايت آمال عارفان فهم همين يك آيه شريفه محكمه است. و به جان دوست قسم كه تعبيرى براى حقيقت توحيد ذاتى و اسمائى بهتر از اين تعبير نيست، و سزاوار آن است كه جميع اصحاب معارف براى اين عرفان تام محمدى، صلّى اللّه عليه و آله، و كشف جامع احمدى و آيه محكمه الهى سجده كنند و در خاك افتند. و به حقيقت عرفان و عشق قسم كه عارف مجذوب و عاشق جمال مجبوب از شنيدن اين آيه شريفه اهتزازى ملكوتى و انبساطى الهى براى او دست دهد كه لباس بيان به قامت آن كوتاه و هيچ موجودى تحمّل آن ندارد. فسبحان اللّه ما أعظم شأنه و أجلّ سلطانه و أكرم قدره و أمنع عزّه و أعزّ جنابه. آنها كه به كلمات عرفاى شامخ و علماى باللّه و اولياى رحمان خردهگيرى مىكنند خوب است ببينند كدام عارف ربّانى يا سالك مجذوبى بيشتر از آنچه اين آيه شريفه تامّه و نامه قدس الهى متضمن است بيانى كرده يا تازهاى به بازار معارف آورده؟ اينك اين كريمه الهيه و آن كتب مشحونه از عرفان عرفا. گرچه اين سوره مباركه «حديد»، خصوصا اين آيات شريفه اوّل آن، مشتمل بر معارفى است كه دست آمال از آن كوتاه است، ولى به عقيده نويسنده اين آيه شريفه خصوصيت ديگرى دارد كه ديگر آيات را نباشد. و بيان اوّليت و آخريت و ظاهريت و باطنيت حق چيزى نيست كه به بيان آيد يا قلم را جرئت جسارت باشد، پس بگذريم و ادراك آن را به قلوب محبين و اوليا واگذار كنيم.
*** علامه حسن زاده می فرماید: ماحصل کلام اینکه توحيد در نزد اهل حقيقت وجود مطلق است يعنى مطلق وجود كه از آن تعبير به حق مىشود و مفاد آن اين است كه يكپارچه نظام هستى بيكران يك حقيقت صمد است، و به عبارت ديگر خدا است كه خدايى مىكند. اين توحيد يكى ديدن است، و تعبير قرآن كريم در بيان اين توحيد چنين است كه هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ يعنى همه اوست و او همه است. از اين وجود مطلق در زبان اهل عرفان تعبير به وحدت شخصيه وجود مىشود كه نظام هستى يك شخص است و آن خداست كه خدايى مىكند. اين رباعى عارف جامى تا اندازهاى مقرّب مقصود است:
حق جان جهان است و جهان جمله بدن اصناف ملائكه قواى اين تن
افلاك و عناصر و مواليد، أعضاء توحيد همين است و دگرها همه فن
و يا اين بيت شيخ عطار:
تن جدا نبود ز جان عضوى از اوست جان جدا نبود ز كل جزوى از اوست
شيخ فريد الدين عطار در اين بيت ناظر به يكى از معانى حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» است فتدبّر.
تبصره
حضرت علامه حسن زاده آملی در این زمینه می فرماید: يكى از امور اهم در وصول به معرفت نفس، استقامت در مراقبت كامل است كه همواره انسان مشغول به ذكر الله يعنى به ياد او و در حضور او باشد كه ظاهر و باطن انسان در جميع شئون زندگى او مطابق دستور العمل مسير تكاملى او باشد و آن دستور العمل هم جز قرآن كريم نيست ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم و اين دستور العمل بايد در متن شئون حياتى او پياده گردد مثل دستور العمل نهال پروريدن و آنرا به بار رساندن كه باغبان بايد آنرا در مسير رشد و تكامل و شئون نهال پياده كند چون دين مسير تكاملى انسان و صراط مستقيم و عين صراط الله و صراط الى الله است، هركه از آن تجاوز كرده است بر خويشتن ستم كرد و از سير تكاملى انسانى و حركت استكمالى الى الله تعالى بازماند وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ. (طلاق آيه دوم) وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (بقره 229)
كليد همه مشكلات مراقبت است، و تخم هرگونه سعادت مراقبت است و مراقبت وظيفه هر فرد مسلمان است، و هرچه مراقبت كاملتر باشد عوائد نفس كه نزل و موائد الهيهاند زلالتر و صافىتراند، و از اغبرار و استتار دورترند تا اينكه حقيقت و واقع اشياء كما هى بر مراقب آشكار گردد كه صدق محض و حق طلق است و عين مكيال و معيار است و ديگران را ميزان قسط.
ولى الله اعظم امير المومنين على عليه السلام در مناجات خود خواسته است كه اللهم نور ظاهرى بطاعتك، و باطنى بمحبتك، و قلبى بمعرفتك، و روحى بمشاهدتك، و سرى باستقلال اتصال حضرتك يا ذا الجلال و الاكرام.
و اهم اين فقرههاى مناجات، فقره و سرى باستقلال اتصال حضرتك است كه سر انسان در اتصال به حضرت حق استقرار داشته باشد و ادب مع الله را مراعات و مراقبت كند كه وظيفه انسان است و اين حضور است كه نور است و عارف بالله بدان مرزوق است شيخ رئيس در فصل دوم مقامات العارفين اشارات ناظر به اين فقره نوريه علويه است كه گفت المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فى سره يخص باسم العارف.
مراقبت كشيك نفس كشيدن و پاسبان حرم دل بودن است.
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در اين پرده جز انديشه تو نگذارم
مراقبت در كتب اهل تحقيق نوعا معنون است، و در آخر قواعد التوحيد و شرح آن تمهيد خيلى محققانه بيان شده است و در شرح بدين عبارت آغاز شده است ان دوام المراقبة التى هى عبارة عن ملاحظة الحقيقة المطلقة فى تنوعات تعيناتها بحيث لا يغيب عن الواحد الظاهر بكثرة المظاهر، مما يستجلب تلك الكمالات و يستحصل به سائر العلوم و المعارف.
در آخر ماده غفل سفينة البحار آمده است كه و عن لب اللباب و فى الخبران اهل الجنة لا يتحسرون على شئ فاتهم من الدنيا كتحسرهم على ساعة مرت من غير ذكر الله.
*** علامه حسن زاده در توضیح ادب مع الله می فرماید: انسان چشم می گشاید و در دار وجود هر چه می بیند جمال و جلال است و هرچه تماشا می کند حقیقت و کمال است به هر سو رو می آورد حیات است، در هرچه فکر می کند حیرت آور و مملو از اسرار وجود است. خویشتن را به صفات و اسمائی بیکران مرتبط می بیند. وحدت صنعی را مشاهده می کند که به اندازه یک میکرون در آن خلل راه نمی یابد. از وحدت صنع به وحدت صانع پی می برد و سلسله موجودات را به واجب الوجود بالذات می رساند و ماسوایش را قائم به او می یابد. یعنی کمال مطلق را که ذوالجلال و الاکرام است در همه جا و بر همه چیز حاضر و ناظر و قاهر می یابد. و اوصاف و اسمایش را بی شمار می شناسد و او را از نقص منزه می دارد، سبوح قدوس می گوید. صمدش می یابد که پر است و کم ندارد. پس خیر محضش می یابد که اندکی رقم شر از قلم صنعش صادر نشده است. تمامی خیرات را از او می بیند و جز خیر نمی بیند. از ذره تا بیضاء را، از ازل تا ابد را اسماء حسنای او مشاهده می کند. نه کثرتش حاجب وحدت است و نه وحدتش حاجت کثرت، یعنی او را یکتای همه می یابد و او را قیم و قیوم همه می نگرد و …
تا قیامت گر بگویم زین کلام صد قیامت بگذرد وین ناتمام
لذا هر دانای رسیده از هر قبیله با زبانش برای رساندن این معانی، لفظی را بکار می برد و می داند که هیچ لفظی بیانگر ذات و صفاتش نیست. و چون او را در تمام عز، شان، جبروت، قهر، قدرت، عظمت، صاحب همه کمالات هستی و همه هستی می یابد، ذاتش را و صفاتش را از نواقص، تنزیه و تقدیس می کند و این ادب مع الله است.
در مقام ادب مع الله می گوید: «و اذا مرضت فهو یشفین» که بیمار شدن را به خود نسبت می دهد و شفا را به خداوند. و می گوید: «انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین» نه می گوید تو، به من ضرر رساندی و نه می گوید به من رحم کن، بلکه تعریضا به این اشاره می کند که «وانت ارحم الراحمین» و می گوید: «ربنا ظلمنا انفسنا» اما شیطان مراعات ادب مع الله را نکرد و گستاخانه گفت: «رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين».
عبد متادب، نفس خود را در مذام، وقایه رب خود قرار می دهد. هم چنان که در محامد، رب خود را وقایه نفس خویش قرار می دهد و این وقایه اعلی مراتب تقوی است.
از دیگر اقتضائات ادب مع الله اینست که: اسمای الهی تعظیم شوند مطلقا چه به حسب لفظ و چه به حسب توجه و نیت و چه اسمای تدوینی و چه اسمای تکوینی. در روایات، معصومین (ع) حق سبحانه را با تعظیم نام می برند. مثلا به تبارک و تعالی و یا به عز و جل و مانند آن. حق سبحانه به پيغمبر اكرم (ص) خطاب فرمود كه: عَظّمْ أسْمائى. همچنین باید نامهای امامان معصوم (ع) را با تعظیم و احترام بیان نمود.
همچنین از اقتضائات ادب مع الله اینست که: خداوند را به اسمای حسنی بخوانیم. خداوند می فرماید: «و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها» برای خداوند نامهای نیکوست بدان نامها او را بخوانید. پس لازم است در خواندن خداوند به نامهای نیک از شرع و دین پیروی نموده و آنچه را که خداوند در مورد خودش فرموده، خداوند متعال را به همان نامها بخوانیم و یا اسمایی که امامان معصوم(ع) خداوند متعال را بدان نامها خوانده اند ما هم از آنان پیروی نماییم.
یکی دیگر از آداب مع الله اینست که: خداوند را با حضور قلب و توجه به حضرت حق در هنگام مناجات بخوانیم که دعاء با انصراف قلب و عدم توجه، محض بی ادبی بوده و موجب ظلمت و بُعد می گردد. و اين دعا قرب نياورده بُعد مىآورد. بر آن باش تا مقام عنديّت را حائز شوى في مقام صدق عند مليك مقتدر، كه عبداللّه عنداللّه است.
*** حسن ختام
ابیاتی زیبا از بوستان شیخ اجل سعدی شیرازی در باب توحید را حسن ختام این بخش قرار می دهم.
ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست بر عارفان جز خدا هیچ نیست * توان گفتن این با حقایق شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس
که پس آسمان و زمین چیستند؟ بنی آدم و دام و دد کیستند؟ * پسندیده پرسیدی ای هوشمند بگویم گر آید جوابت پسند
که هامون و دریا و کوه و فلک، پری و آدمیزاد و دیو و ملک * همه هرچه هستند از آن کمترند که با هستیش نام هستی برند
عظیم است پیش تو دریا به موج، بلند است خورشید تابان به اوج * ولی اهل صورت کجا پی برند که ارباب معنی به ملکی درند
که گرآفتاب است یک ذره نیست وگر هفت دریاست یک قطره نیست *چو سلطان عزت علم برکشد جهان سربه جیب عدم در کشد
رئیس دهی با پسر در رهی، گذشتند بر قلب شاهنشهی * پسر چاوشان دید و تیغ و تبر، قباهای اطلس، کمرهای زر
یلان کماندار نخجیر زن، غلامان ترکش کش تیرزن * یکی در برش پرنیانی قباه، یکی بر سرش خسروانی کلاه
پسر کان همه شوکت و پایه دید پدر را به غایت فرومایه دید *که حالش بگردیدورنگش بریخت ز هیبت به بیغولهای در گریخت
پسر گفتش آخر بزرگ دهی، به سرداری از سر بزرگان مهی * چه بودت که ببریدی از جان امید، بلرزیدی از باد هیبت چو بید؟
بلی، گفت سالار و فرماندهم ولی عزتم هست تا در دهم * بزرگان از آن دهشت آلودهاند که در بارگاه ملک بودهاند
تو، ای بی خبر، همچنان در دهی، که بر خویشتن منصبی مینهی * نگفتند حرفی زبان آوران که سعدی نگوید مثالی بر آن
مگر دیده باشی که درباغ وراغ بتابدبه شب کرمکی چون چراغ *یکی گفتش ای کرمک شب فروزچه بودت که بیرون نیایی به روز؟
ببین کآتشی کرمک خاکزاد جواب از سر روشنایی چه داد * که من روز و شب جز به صحرا نیم ولی پیش خورشید پیدا نیم
