فرازهایی از
تجزيه و ترکيب تحليلی
ابياتِ ابن مالک
مؤلف: مرتضی صفدری نياک
الکلام و ما يتألف منه
كَلامُنا لَفْظٌ مُفيدٌ كاسْتَقِمْ و(اسْمٌ)، و (فِعْلٌ) ثُمَّ (حَرْفٌ) الكَلِمْ
«كلامُ»: مرفوع است بنابر ابتدائيت و مضاف، «نا»: مبني بر سكون و در محل جر است بنابر مضاف اليه بودن، «لفظٌ»: مرفوع است بنابر خبريت، «مُفيدٌ»: صفت (لفظ)، «كاستقم»: اگر (كاستقم) جزء تعريف باشد در آن صورت (کاستقم) جار و مجرور بوده و متعلق است به محذوف، مرفوع است بنابر صفت بودن از براي (مفيد)، اما اگر مثال باشد بعد از تمام شدن تعريف در آن صورت (کاستقم) جار و مجرور، متعلق به محذوف، مرفوع است بنابر خبريت از برای مبتدأ محذوف، و بنابر هر دو تقدير مجرور كاف محذوف است، بنابر احتمال اول تقدير اينگونه است: (كائن كفائدة استقم)، و بنابر احتمال دوم تقدير اينگونه است: (وذلك كقولك إستقم).
«إسْمٌ»: احتمال دارد که مشتق از (سُمُو) بمعنای (عُلُو) باشد، و (إسم) را به جهت استعلاء آن بر فعل و حرف به اين نام ناميده اند، احتمال ديگر هم اينست که مشتق از (وسم) بمعنای (علامت) باشد و (إسم) را (إسم) ناميده اند چون علامت و نشانه مُسمی مي باشد، مرفوع است بنابر خبر مقدم بودن، واو عاطفه، «فِعْلٌ»: عطف بر (اسم)، «ثُمَّ»: نائب از واو تقسيميه، «حَرْفٌ»: عطف بر (إسم)، «الكَلِم»: در اينکه (الکلم) اسم جمع باشد يا اسم جنس جمعی و يا جمع سه قول مطرح است، نظريه جمهور اينست که (الکلم) اسم جنس جمعی بوده مفردِ آن (کلمة) می باشد، در مورد علت رفع (الکَلِم) احتمال اول اينست كه مبتدأ مؤخر بوده و صفتش محذوف باشد، به تقدير: ( الكَلِمُ الثلاث المَؤلَّفُ منها الكلامُ: إسْمٌ و فِعْلٌ و حَرْفٌ)، احتمال دوم اينكه: (الكلم) مبتدأ اول و (واحدُهُ) كه در ابتداي بيت بعدي است مبتدأ دوم بوده و مبتدأ دوم با خبرش كه (كَلِمَةٌ) است خبر براي مبتدأ اول باشد، رابط بين مبتدأ اول و خبرش ضمير (ه) در (واحِدُهُ) بوده و جمله (و إسْمٌ و فِعْلٌ ثُمَّ حَرْفٌ) خبر براي مبتدأ محذوف قرار مي گيرد، يعني در اصل اينگونه بوده است: (الكَلِمُ واحدُهُ كَلِمَةٌ و هي إسْمٌ و فِعْلٌ ثُمَّ حَرْفٌ).
واحدُهُ: «كَلِمةٌ» و«القَوْلُ» عَمّْ وَ كَلِمَةٌ بِها كَلامٌ قَدْ يُؤَمْ
بنابر تركيب اول در (كاستقم)، (واحِدُهُ كَلِمَةٌ) مبتدأ و خبر و جمله مستأنفه بوده لذا محلي از اعراب ندارد، بنابر تركيب دوم جمله (واحِدُهُ کلمة) در محل رفع و خبر براي (الكلم) است، احتمال هم دارد كه (الكلم) مبتدائي باشد كه داراي دو خبر است يكي از آن دو خبر، مقدم است كه (إسْمٌ) باشد و ديگري مؤخراست كه (واحدُهُ كَلِمَةٌ) باشد، در هر حال (واحِدُ) مضاف و (هاء) محلاً مجرور است بنابر مضاف اليه بودن که عائد به (الکَلِم) بوده و تأنيثِ ضمير هم رواست چون در ضميری که عائد است به اسم جنس، هم تذکير و هم تأنيث جايز است.
«القَوْلُ»: مرفوع است بنابر ابتدائيت، «عَمّْ»: مرفوع است بنابر خبريت، در (عَم) احتمال اول اينست كه فعل ماضي باشد و مفعول آن حذف شده است، به تقدير (و القَوْلُ عَمَّ الثلاثة)، احتمال دوم اينست كه (عَم) اسم تفضيل باشد كه همزه اول آن افتاده است مثل (خير)، به تقدير (و القَوْلُ أعَمُّ مِن الثلاثةِ)، احتمال سوم هم اينست كه در اصل اسم فاعل بوده يعني (عام)، و الف افتاده است مانند (بَر) که در اصل (بار) بوده است، به تقدير (و القَوْلُ عامٌ في الثلاثة)، و عموميتِ احتمالِ دوم بيشتر است زيرا افاده مي كند كه (قول) علاوه بر دربرداشتن معناي (كلمه، كلام و كَلِم) چيز اضافه تري را هم داراست، و قول چنين عموميتي را هم دارا مي باشد زيرا قول عبارتست از لفظي كه دلالت بر معنا كند، چه آن لفظ مفرد باشد چه مركب، و چه سكوت صحيح باشد يا نباشد، از اينرو قول اعم از كلمه است چون بر مفرد و مركب اطلاق مي شود، حال آنكه كلمه بر مركب اطلاق نمي شود، و قول اعم از كلام است چون بر مفيد و غير مفيد صادق است و كلام فقط بر مفيد صادق مي باشد، و قول اعم است از كَلِم چون بر مركب از دو كلمه و بيشتر از آن اطلاق مي شود، حال آنكه كلم بر مركب از دو كلمه اطلاق نمي شود، كل جمله مبتدأ با خبرش به هر احتمالي كه باشد استينافيه است و محلي از اعراب ندارد.
«كَلِمَةٌ»: مبتدأ اول، مُسَوِّغ ابتدائيتِ به نکره تنويع و تقسيم كردن است، «بها»: جار و مجرور، متعلق به (يؤم) که در ادامه می آيد، (هاء) رابط بين مبتدأ اول و خبر آن است، «كَلامٌ»: مبتدأ دوم، مسوغ ابتدائيت به نكره، نائب فاعل بودن در معناست، «قَدْ»: در اينجا براي تقليل نسبي است يعني استعمالِ (كلمه) در (كلام) کمتر است نسبت به استعمال (كلمه) در (اسم) و (فعل) و (حرف)، اگرچه استعمال (كلمه) در (كلام) في نفسه زياد مي باشد، مانند اين آيه شريفه از سوره مومنون: (حَتىَّ إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبّ ارْجِعُونِ(99) لَعَلىّ أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كلاَّ إِنَّهَا كلَمَةٌ هُوَ قَائلُهَا وَ مِن وَرَائهِم بَرْزَخٌ إِلىَ يَوْمِ يُبْعَثُونَ(100) «يُؤَمْ»: به معناي (يُقْصَد)، فعل مضارع مجهول، ضمير (هو) که عائد است به (کلام) در آن مستتر است به استتار جايزی، محلاً مرفوع است بنابر نائب فاعل بودن، جمله در محل رفع است تا خبر براي (كلام) باشد، كل جمله (بها كَلامٌ قَدْ يُؤَمْ) در محل رفع است تا به عنوان خبر براي (كَلِمَةٌ) قرار گيرد.
بِالجَرِّ، و التَّنْوينِ، و النِّدا، و أَلْ و مُسْنَدٍ- لِلْإِسْمِ تَمْييزٌ حَصَلْ
«بالجَرِّ»: جار و مجرور، متعلق به (حصل)، «و التَّنْوينِ و النِّدا و ألْ و مُسْنَدٍ»: تك تك موارد مذكور عطف بر (الجر)، لفظ (مُسنَد) مشترک بين اسم مفعول، مصدر ميمی، اسم مکان و اسم زمان است، در اينجا احتمال دارد (مُسْنَد) اسم مفعول باشد كه بجاي مصدر نشسته است احتمال ديگر آن كه مصدر باشد از (أسْنَدَ، إسْناداً) در هر دو صورت متعلق آن محذوف است، به تقدير (و مُسنداليه)، «للاِسم»: جار و مجرور، متعلق به محذوف، مرفوع است بنابر خبرِ مقدم بودن، «تَمييزٌ»: مرفوع است بنابر مبتدأ مؤخر بودن.
«حَصَلْ»: فعل ماضی، ضمير (هو) که عائد است به (تمييز) در آن مستتر است به استتار جايزی، محلاً مرفوع است بنابر فاعليت، جمله در محل رفع، صفت براي (تَمييزٌ)، محذوري كه در اينجا وجود دارد اينست كه صفت هيچگاه بر موصوف مقدّم نمي گردد لذا به طريق اولي معمول صفت بر موصوف مقدم نمي شود اما طبق تركيب بالا معمول صفت بر موصوف مقدم شده است، در جواب مي توان گفت اولاً: بخاطر ضرورت شعري است و در ضرورت شعري اشكالي ندارد، مانند اين بيت فرزدق: (و ما مِثلُه في النّاس إلا مُمَلَّكا أبو أمِهِ حَيٌّ أبُوه يُقارِبُه)، كه بين موصوف يعني (حي) و صفت يعني (يقاربه)، أجنبي که (أبوه) باشد فاصله شده است، ثانياً: معمولِ صفت، جار و مجرور بوده و در ظرف و جار و مجرور توسع است، احتمال دوم در تركيب اين بيت اينست که: (بالجر) متعلق به محذوف، مرفوع باشد بنابر خبريت از برای (تمييزٌ)، (التنوين، الندا، أل و مُسنَدٍ)، همه عطف مي شوند به (الجر)، (للإسم) جار و مجرور، متعلق به (حَصَل) بوده و (تمييز) مرفوع باشد بنابر ابتدائيت، جمله (حَصل) هم در محل رفع قرار گيرد بنابر صفتيت از برای (تمييزٌ).
تقدير عبارت بنابر ترکيب اول اينگونه است: (التمييزُ الحاصل بالجر و التنوين و الندا و أل و الإسناد کائنٌ للإسم)، و اما بنابر ترکيب دوم تقدير عبارت اينگونه است: (التمييزُ الحاصل للإسم عن أخويه الفعل و الحرف کائنٌ بالجر و التنوين و النداء و أل و الإسناد).
توضيحی پيرامون معنای شعر: مصنف برای اسم پنج علامت ذکر کرده است: ا- جر، 2- تنوين، 3- ندا، 4- أل، 5- مسندٌ اليه، حصولِ تمييز اسم از ديگر انواع کلمه اختصاص به اين پنج علامت ندارد اما بواسطه شهرتِ اين علامات، همين پنج مورد را ذکر کرده است، علامتِ اول: جر، جر بر دو قسم است: 1- جر به حروف، 2- جر به اضافه، و عبارت مصنف شامل هر دو قسم می شود، همچنانکه شامل تابع از مجرور هم می گردد، مانند: (مررت بغلام زيد الفاضل).
علامت دوم: تنوين، تنوين بر ده قسم است که چهار قسم آن مختصِ به اسم می باشد: ا- تنوين تمکن: تنوينی است که دلالت مي کند بر منصرف بودنِ اسم و شبيه به فعل نبودنِ اسم، مانند: جائنی زيدٌ، 2- تنوين تنکير: تنوينی است که دلالت مي کند بر اينکه مدخولش غير معين و نکره است و مخصوص اسماء مبنيه مي باشد، مانند: (صهٍ) که اگر بدون تنوين تلفظ گردد بمعنای (أُسْکُتْ السکوت الآن) بوده و اگر با تنوين تلفظ گردد بمعنای (أُسکُت سکوتاً فی وقتٍ ما) مي باشد، 3- تنوين مقابله: تنوينی است که در مقابل نون جمع مذکر سالم بر سر جمع مؤنث سالم مي آيد، مانند: (مسلمات)، که (الف) و (تاء) علامتِ جمع بوده، همچنانکه (واو) در (مسلمون) علامت جمع است و اما تنوين در مقابل (نون) در (مسلمون) بر سر (مسلمات) می آيد.
۴- تنوين عوض: تنوينی است که گاهی عوض از اسم محذوف است، مانند اين آيه شريفه: (وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ) {زخرف/32} أی فوق بَعضِهم، و گاهی عوض از حرف محذوف است، مانند: (جوارٍ) که در اصل (جواری) بوده و (ياء) حذف گرديده و تنوين عوض از (ياء) محذوفه آمده است، و گاهی عوض از جمله محذوف است، مانند: (حينَئِذٍ) در آيه شريفه (و أنتم حينئذٍ تنظرون) {واقعه/84}که تنوين عوض از جمله محذوفی است، به تقدير: (حين إذا بَلَغت الروحُ الحلقوم) و مانند (إذاً) در اين آيه شريفه: (قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائنَ رَحْمَةِ رَبىّ إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْانفَاقِ وَ كاَنَ الْانسَانُ قَتُورًا) {شعراء/100} که تنوين عوض از جمله محذوفه است. و همين طور است اگر شخصی بگويد فردا نزد شما خواهم آمد که در جواب گفته می شود: (إذاً أکرَمُک) أی إذا أتَيتَنی أکرمُک.
علامت سوم: نداء، منظور اينست که فقط اسم است که صلاحيت منادی واقع شدن را دارد هر چند حرف ندا بر غير اسم هم داخل مي شود. مانند اين آيه شريفه: (قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ) {يس/26} علامت چهارم: (ال) معرفه، منظور اينست (ال) که حرف تعريف است فقط بر اسم داخل مي گردد، مانند: (الرجل) بر خلاف (ال) تعريفی که از اسماء موصوله است که هم بر اسم و هم بر فعل مضارع داخل مي گردد. علامت پنجم: (مسندٌاليه)، منظور اينست که فقط اسم است که مسندٌاليه واقع می شود چه فاعل باشد، مانند: (قامَ زيدٌ)، و چه مبتدأ باشد، مانند: (زيدٌ قائمٌ) و مانند اين آيه شريفه: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ) {حجر/9}
بِتا فَعَلْتَُِ، وأَتَتْ، و يا إفْعَلِي و نُونِ أَقْبِلَنَّ فِعْلٌ يَنْجَلِي
«بتا»: جار و مجرور، متعلق به (ينجلي) که در ادامه می آيد و (تا) مضاف، «فَعَلْتَ»: مقصود لفظ آن است، در محل جر است بنابر مضاف اليه بودن، «أتَتْ»: مقصود لفظ آن است، عطف بر (فعلت)، «يا»: عطف بر (تا) و مضاف، «إفْعَلي»: مقصود لفظ آن است، مجرور است بنابر مضاف اليه بودن.
«نُونِ»: عطف بر (تا) و مضاف، «أَقْبِلَنَّ»: مقصود لفظ آن است، مجرور است بنابر مضاف اليه بودن، «فِعْلٌ»: مرفوع است بنابر مبتدأ بودن، مجوز ابتدئيتِ به نكره اينست كه (فِعْلٌ) قسيم (للإسم) كه معرفه است واقع شده است و همين كافي است در اينكه مبتدأ واقع شود، «يَنْجَلي»: فعل مضارعی است كه معناي مطاوعه مي دهد، گفته مي شود: (جليتُ الخبر فانجلي) يعني كشف كردم خبر را پس منكشف شد، ضمير (هو) که عائد است به (فِعلٌ) در آن مستتر است به استتار جايزی، محلاً مرفوع است بنابر فاعليت، جمله در محل رفع است بنابر خبريت، محذوري كه به نظر مي آيد تقديم معمول خبر است بر مبتدأ، در توجيه آن می توان گفت بخاطر توسع در ظروف و ضرورت شعري است، تقدير بيت اينگونه است: ( فِعْلٌ يَنْجَلي بِتاءِ فَعَلْتَ و بتاءِ أَتَتْ و بياءِ إِفْعَلي و بنونِ أَقْبَلَنَّ).
بحثی پيرامون معنای شعر: شاعر چهار علامت برای فعل ذکر نموده با اينکه علامت فعل بيش از اين چهارتا است: علامت اول: (تاء) فاعل، علامت دوم: (تاء) تأنيث ساکنه، مانند اين آيه شريفه: (امْرَأَتُ الْعَزيز) {يوسف/30} که حرکت (تاء) در تلفظ بخاطر رهايي از التقاء ساکنين است، علامت سوم: (ياء) مخاطبه، مانند اين آيه شريفه: (وَ قيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي وَ غيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ) {هود/44}علامت چهارم: (نون) تأکيد، خواه ثقيله باشد مانند اين آيه شريفه: (قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهينَ {اعراف/88} يا خفيفه باشد مانند اين آيه شريفه: (لَنَسفَعاً بِالنَّاصِيَةِ) علق/15
سِوَاهُمَا الحَرْفُ؛ كَهَلْ، وَ في، وَ لَمْ فِعْلٌ مُضارِعٌ يَلي لَمْ؛ كَيَشَمْ
«سِوا»: در اينجا به معنای غير بوده و هم مقصوره بودن آن و هم ممدوده بودن آن جايز است، مرفوع است به ضمه مقدر بر روي الف، بنابر خبر مقدم بودن و مضاف، «هما»: محلاً مجرور است بنابر مضاف إليه بودن، «الحَرْفُ»: در لغت بمعنای لبه، طرف و کناره بوده و چون در طرفِ کلام واقع می شود آن را حرف ناميده اند، در اينجا مرفوع است بنابر مبتدأ مؤخر بودن، احتمال هم دارد که (سوا) مبتدأ و (الحَرْفُ) خبر باشد، اما احتمالِ اول اولی است چون (الحرف) در معنا مسند إليه می باشد، «كَهَل»: جار و مجرور، متعلق به محذوف، خبر براي مبتدأ محذوف، به تقدير: (و ذلك كائن كهل)، واو عاطفه، «في»: عطف بر (هل)، واو عاطفه، «لم»: عطف بر (هل).
توضيحی پيرامون معنای مصراع اول: هر آنچه که غير از اسم و فعل بوده و مشتمل بر علائم آن دو نيست را حرف گويند، که بر سه قسم است: 1- بر فعل و اسم داخل مي شود، مانند: (هل) استفهاميه، مانند اين آيات شريفه: (فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ) {انبياء/80}، (هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّك) {مائده/112}، 2- فقط بر اسم داخل مي شود: مانند: حروف جاره، مانند اين آيه شريفه: (فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً) {کهف/110) 3- فقط بر فعل داخل مي شود، مانند: حروفِ جازمه، مانند اين آيه شريفه: (أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا في أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ)، روم/8
«فِعْلٌ»: مرفوع است بنابر ابتدائيت، مجوّز ابتدائيتِ به نكره موصوف شدن (فعلٌ) است به وصف (مضارع)، «مُضارِعٌ»: صفتِ (فعل)، «يَلی»: فعل مضارع، ضمير (هو) که عائد است به (فِعلٌ مُضارِعٌ) در آن مستتر است به استتار جايزی، محلاً مرفوع است بنابر فاعليت، جمله در محل رفع است بنابر خبريت از براي (فعل)، جمله مبتدأ و خبر مستأنفه بوده و محلي از اعراب ندارد، «لم»: مقصود لفظ آن است، منصوب است بنابر مفعوليت از برای (يلي)، «کاف»: حرف جاره، «يَشَم»: فعل مضارع، احتمال دارد عين الفعل مفتوح باشد از باب (فَرَحَ، يَفْرَحُ)، احتمال هم دارد عين الفعل مضموم باشد از باب (نَصَر، يَنصُرُ)، اگر (لَمْ) بر سر آن بيايد بمعنای نبوئيده است مي باشد، (كَيَشَمْ) جار و مجرور، متعلق به محذوف، خبر براي مبتدأ محذوف، به تقدير: (و ذلك كائن كيشم)،
توضيحی پيرامون معنای مصراع دوم: فعل به سه قسم ماضی و مضارع و أمر تقسيم شده و علامت فعل مضارع اينست که بعد از (لَمْ) جازمه واقع مي شود همچنان كه بر (يَشَم) داخل گرديد، لازم به ذکر است که برای مضارع علامات ديگری مانند دخولِ (لن) ناصبه، سين و سوف مي باشد که شاعر بيان نکرد، مانند اين آيه شريفه: (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ) {آل عمران/92}، (كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ) {نبأ/4و5}، (وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى) {ضحی/5}
وَ ماضِيَ أَفْعالِ بِالتا- مِزْ، و سِمْ بالنُّونِ فِعْلَ الأَمْرِ، إِنْ أَمرٌ فُهِمْ
واو استينافيه، «ماضي»: منصوب است بنابر مفعولِ (مِزْ) بودن که در ادامه می آيد و مضاف، «أفعالِ»: مجرور است بنابر مضاف اليه بودن، اين اضافه به معنای (مِن) تبعيضيه است. «بالتا»: جار و مجرور، متعلق به (مِز) و (أل) در (بالتا) عهد ذکری است که اشاره دارد به (تاء) ساکنه و (تاء) فاعل، به تقدير (مِزْ ماضِيَ الأفعالِ بالتاء الساکنة و تاء الفاعل)، «مِزْ»: فعل أمر از (مازَ، يَميزُ)، ضمير خطابی (أنت) در آن مستتر است به استتار وجوبی، محلاً مرفوع است بنابر فاعليت، واو حرف استينافيه يا عاطفه، «سِمْ»: فعل أمر از (وَسِم، يَسم) به معنای علامت بگذار، ضمير خطابي (أنت) در آن مستتر است به استتار وجوبی، محلاً مرفوع است بنابر فاعليت،
«بالنونِ»: جار و مجرور، متعلق به (سِمْ)، «فِعْلَ»: منصوب است بنابر مفعوليت از برای (سِمْ) و مضاف، «الاَمْرِ»: مجرور است بنابر مضاف اليه بودن، «إنْ»: حرف شرط، «أمْرٌ»: مرفوع است بنابر نائب فاعل بودن براي فعلي كه در تقدير است كه مُفَسِّر آن مُقَدَّر، (فُهِم) است كه بعد از (أمرٌ) آمده است و آن فعل مُقَدَّر، فعل شرط بوده كه جواب شرط هم محذوف است به قرينه ما قبل، تقدير جمله اينگونه است: (إن فُهِمَ أمْرٌ فَسِمْهُ بالنون)، «فُهِمْ»: فعل ماضی مجهول، ضمير (هو) که عائد است به (أمرٌ) در آن مستتر است به استتار جايزی، محلاً مرفوع است بنابر نائب فاعل بودن، فعل و نائب فاعل جمله تفسيريه بوده لذا محلي از اعراب ندارد.
والاَمرُ إِنْ لَمْ يَكُ للنُّونِ مَحَلْ فيهِ هو اسْمٌ، نَحْوُ: صَهْ و حَيَّهَلْ
واو عاطفه يا استينافيه، «الاَمْرُ»: مرفوع است بنابر ابتدائيت، مضاف به (الأمر) محذوف است، به تقدير (و مُفْهِمُ الأمْرِ)، «إنْ»: حرف شرط، «لم»: حرف نافيه و جازمه، «يَكُ»: فعل مضارع ناقصه، مجزوم به (لم)، علامت جزمِ آن سکونِ (نون) است که بخاطر تخفيف محذوف مي باشد و فعلِ شرط، «للنُّون»: جار و مجرور، متعلق به محذوف، منصوب است بنابر خبريت از براي (يک)، که بر اسم (يک) مقدم شده است، «مَحَلْ»: مرفوع است بنابر اينكه اسم (يك) باشد. علامت رفع ضمه ظاهريه است که بخاطر وقف ساکن گرديده است.
«فيه»: جار و مجرور، متعلق به محذوف، صفت برای (مَحَل) و ضمير عائد به (الأمر) است، «هو»: محلاً مرفوع است بنابر ابتدائيت، «اسْمٌ»: خبر برای مبتدأ، جمله (هو اسم) در محل جزم و جواب (إن) شرطيه، (فاء) كه رابط جواب است بخاطر ضرورت شعري حذف شده، كل جمله شرط با جواب آن در محل رفع است تا خبر براي (الأمر) باشد، «نحو»: اگر به رفع باشد خبر برای مبتدأ محذوف است، به تقدير (و ذلك نحو)، و اگر به نصب باشد مي تواند مفعولٌ به باشد، به تقديرِ (أعني نحو)، و مي تواند مفعول مطلق باشد، به تقدير (أنحو نحو)، و در هر جا مانند اينجا (نحو) بكار رفت اين احتمالات و تقادير مفروض است.
تركيب ديگري هم در اين بيت مطرح است كه چون خالي از قوت نيست بيان مي شود: (الأمر) مبتدأ، جمله (هو إسم) خبر آن، جواب (إن) شرطيه محذوف است كه خبر مذكور بر آن محذوف دلالت مي كند و قانون كلي آن را اينگونه بيان مي كنند كه: هرگاه مبتدأ، مقدم بر ادات شرط شود و بلافاصله بعد از مبتدأ هم ادات شرط بيايد اگر جمله ما بعد مبتدأ و ادات شرط مقترن به فاء باشد يا نيكو باشد براي اينكه جواب واقع شود در آن صورت جواب است و خبر محذوف، و در غير اين صورت، خبر مذكور بوده و جواب محذوف است، مانند: (الطِفْلُ إنْ يتعلم فهو نافعٌ) دخولِ فاء دليل است كه جمله اسميه جواب بوده و نه خبر، بخاطر كثرت دخول فاء بر جمله جوابيه، و مانند: (الصانع إن يَتقن صناعتَه يَستفِدْ مالاً)، جزمِ فعلِ (يَسْتَفِدْ) دليل بر آن است كه (يَستَفِد) جواب شرط می باشد، اما اگر فاء در مثال اول محذوف باشد و (يستفد) در مثال دوم مرفوع خوانده شود در آن صورت هر دو جمله خبر محسوب شده و جواب شرط محذوف است.
«صَهْ»: مقصود لفظ آن است به معناي (سكوت كن) و مضاف اليه، «حَيَّهَلْ»: مرکب از دو کلمه (حَیَّ) و (هَلْ) است، اگر به نفسه متعدی باشد بمعنای مقدم بدار بوده، و اگر به (باء) متعدی گردد به معنای تعجيل کن مي باشد، و اگر با (علی) متعدی گردد بمعنای رو کن خواهد بود، توضيح بيشتر را در باب اسماء افعال بايد جستجو کرد، (حيَّهل) عطف بر (صه).
توضيحی پيرامون معنای اين بيت و بيت قبلی: (تاء) تأنيث ساکنه و (تاء) فاعل، علامت برای فعلی است که اصالتاً برای ماضی وضع شده است هر چند ممکن است در بعضی مواقع بخاطر أمری عارضی دارای معنای استقبالی باشد، مانند: (إن جائَتْنی أکرمتُها) که کلمه (جائت) اصالتاً برای زمان گذشته وضع شده است اما در اينجا بخاطر (إنْ) معنايی استقبالی پيدا کرده است، هم چنانکه (لم) علامت مضارع بوده اما (لم يَشَم) بواسطه دخولِ (لم) معنای فعل ماضی را مي فهماند، مانند اين آيه شريفه: (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ) {توحيد/3و4}، علامت فعل أمر دو چيز است به اين معنا که بايد هر دو موجود باشند تا أمر تحقق يابد: 1- قبول نون تأکيد چه خفيفه باشد چه ثقيله، 2- معنای أمر از آن فهميده شود، مانند اين آيه شريفه: (فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ) {هود/112} و اگر دارای معنايي أمری باشد اما قبول نون تأکيد نکند، اسمِ فعلِ أمر ناميده مي شود، مانند: (صه)،و مانند (سبحان) در اين آيه شريفه: (سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ) {اسراء/1}، و اگر معنای أمری نداشته باشد اما قبولِ (نون) تأکيد بکند در آن صورت فعل مضارع خواهد بود.
